((به نام خداوند زیبا سخن))
ذوب کن آهسته مـــرا ... سنگ دلم آب شود
تا سحر از فکر حــــــرم ، واله و بی خواب شود
تشنه ی دیدار توام! شمس شموس آسمان!
یک دم و یک لحظه مباد دل ز تو سیراب شود
((به نام خداوند زیبا سخن))
ذوب کن آهسته مـــرا ... سنگ دلم آب شود
تا سحر از فکر حــــــرم ، واله و بی خواب شود
تشنه ی دیدار توام! شمس شموس آسمان!
یک دم و یک لحظه مباد دل ز تو سیراب شود
((به نام خداوند زیبا سخن))
پشت دریاها شهری است ؛
که در آن پنجرهها رو به تجلّی باز است!
بام ها جای کبوترهایی است که به فوّاره ی هوش بشری می نگرند.
دست هر کودک ده ساله ی شهر ، شاخه ی معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند؛ که به یک شعله... به یک خواب لطیف...
خاک ، موسیقی احساس تو را میشنود!
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
پشت دریا شهری است ،
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است ... قایقی باید ساخت ... (سهراب سپهری)
((به نام خداوند زیبا سخن))
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شـاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید!
از خاک در آمدیم و بر بــــاد شدیم
خیام نیشابوری
((به نام خداوند زیبا سخن))
مثل
کبریت کشیدن در باد ،
زندگی
دشوار است.
من
خلاف جهت آب شنا کردن را ،
مثل یک معجزه
باور دارم!
آخرین دانه ی کبریتم را ،
می کشم در باد... هرچه باداباد... (سهراب سپهری)